ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

کلاً امروز مبارک

سلامٌ علیکم احوال شما؟؟؟؟؟؟ بنده که بسیار بسیار سرحال و سرخوشم اول از همه : سالروز پیوند دو نور والای آسمانی رو به همه دوست داران طریق درستی و راستی تبریک عرض میکنم و امیدوارم همگی شامل الطاف بیکران الهی و مهر بی پایان ایزدی باشیم. دوماً: مامانی و بابایی عزیز سالگرد ازدواجتون مبارک. امیدوارم برای همیشه در کنار هم شاد و خوشبخت باشید. سوماً: این جانب خاله مرمره مرمری  بعد از دو ترم زحمت بی وقفه و بسی رنج بردم در این سال سی  امروز پایان نامه خودم رو از صحافی تحویل گرفتم و امید به الطاف خداوند و مرحمت استاد گرانقدر دارم. باشد که نمره 20 در این پایان نامه به ثبت برس...
29 مهر 1391

جنگل و تمشک خورون

سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ ریحانه جیگرم حالش چطوره؟؟؟؟؟ آخرین پستم واسه چهارشنبه بود. یادتونه؟  شبش بابایی اومد دنبالمو منو برد خونشون تا دوباره پرستار بچه بشم  صبح که مامانی و بابایی رفتن سرکار من موندمو جیگرطلا.  جاتون خالــــــــــــــــی چنان صبحانه توپی زدم تو ر گ  که تا حالا به عمرم از نزدیک ندیده بودم  چه برسه به خوردنش خخخخخخ  نون، پنیر، گردو، سر شیر، عسل و شیر.  تا خرخره خوردم آخه کمتر از این موقعیتها پیش میاد جیگرمم که هی دو تا لقمه ای که میخورد میگفت خاله مرضی بیا بریم خونه سازی کنیم. از بس ر...
29 مهر 1391

توجه بنموئید

دوستان عزیزی که به من و جیگرطلا سر میزنید و ما رو با کامنتهاتون شرمنده میکنید لطفا توجه بنموئید. امروز با یه کامنت خصوصی مواجه شدم که هنوزم که هنوزه در یک چالش فلسفی عمیقی فرو رفتم که فکر نکنم حالا حالاها بتونم بیرون بیام. یه آقایی این کامنت خصوصی رو گذاشته: «  سلام خوبید؟من قبلا یک ازدواج نا موفق داشتم-خوب از طلاقم که گذشت بنا به نیازم خوب با یک نفر رابطه داشتم که نه قول و قراری برای ازدواج داشتم نه چیزی فقط درد و دل بود و اونم قبول کردم-حالا که ازدواج کردم مزاحمم میشه از طریقه نامه و ...-من این موضوع را به خانمم گفتم و ناراحت شده با من ولی یکم سرد شده شما میگید چیکار کنم؟این سوال خصوصی هست لطفا عمومی نکنید&...
29 مهر 1391

خدایا شکرت

  گاهی اوقات باید خدا رو شکر کنی        یا اصلاً بغلش کنی یا حتی ببوسیش که به چیزی که یه روزی میخواستی نرسیدی. . . . فقط خواستم گفته باشم ...
25 مهر 1391

یه روز پر حادثه

امروز بعد از ظهر دوره خونه خاله حلیمه دعوت بودیم.  من که ظهر با خود خاله حلیمه رفتم خونشون و وظیفه کوزتی رو به نحو احسن به جا آوردم.  البته یه سری خسارت هم دادیم.  خاله حلیمه از دیشب هی سرش بلا میومد. مثلا دیشب ظرف شکستو تیکه اش رفت تو کف پاش.  امروز در شکلات خوری محکم افتاد زمین اما خدا رو شکر به خاطر جنس بسیار خوبش نشکست . دوباره موقع کار کردن وقتی خواست یه وسیله رو از روی کابینت برداره دستش خورد به لبه جا میوه رو کابینتو دستش پاره شد.  البته پاره که چه عرض کنم. کاملا قاچ خورد و تا ته رفت. من که با دیدنش دست و پام شل شد.  زودی مامان خاله حلیمه واسش پاندپیچی کرد تا شب که بره درمانگاه. دوبا...
25 مهر 1391

هندونه ایه هندونــــــــــــــــــــــــه

امرزو قرار بود همراه عمو سعید و خانوادش بریم جنگل اما چون دیشب ریحانه رفته بود مهمونی و یکی از بچه ها اونجا سرما داشت ریحانه هم سرما خور د  و حالش خوب نبود. واسه همینم نرفتیم. به جاش این جانب خاله خانباجی خان رفتم دانشگاه و پایان ناممو از استادم تحویل گرفتمو با سبدی در زیر بغل که  پر شده بود از هندونه هایی که استاد گرامی بهم تقدیم کرده بود راهی خونه شدم.   همینکه پام به خونه رسید تمام  اون هندونه ها رو تحویل مادرجون دادمو مادرجون مهربون هم کلی ذوق کرد  و از خود بی خود شد  که از عواقب این بیخودی شدن 5000 تومان پول ناقابل بود که تقدیم بنده شد. منم سرمست از این همه تقدیمی دیگه در زی...
22 مهر 1391

یه بوس خوشمزه

سلام سلام صدتا سلام امشب خوشحالم. . . .   همینه که هست .  هر کی مشکلی داره بگه تا حلش کنم میدونین چرا خوشحالم؟؟؟؟؟؟؟؟ نه نمیدونین،  امشب جیگرم بوسم کرد.  یه بوس خوشمزه و جیگر آب کن دل همنون آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شب جیگرم همراه مامانی و بابایی اومد خونمون. تو بغلم بود و با اشتهای تمام در حال خوردن بادمجون بود.  مامانی بهش گفت ریحانه با لب و لوچه روغنی خاله مرضی رو بوس کن. ریحانه هم زودی بوسم کرد. آخ نمیدونین چقدر خوشمزه بود .بعد شم با دستمال صورتمو پاک کرد. کلی دلم ضعف رفت مامانی میگفت مامان بزرگ و عمه طو...
21 مهر 1391

تنها در خانه

دیشب آخر شب ریحانه همراه مامانی و بابایی اومدن دنبالم و با هم رفتیم خونشون. آخه مامانی فردا کلاس داره و منم میشم ملک عذاب ریحانه .  خخخخ دور از جونم شکسته نفسی کردم میشم فرشته نجات شب ریحانه جونم قبل از خواب اومد پیشمو صورتمو یه بوس محکم کرد.  خواستم گفته باشم تا دلتون بیشتر بسوزه.  کلاً این روزا رفتم تو کار سوخت و سوز صبح که یه بار ریحانه با گریه بیدار شد  و میگفت بابایی رفتــــــــــــی؟؟؟ مامانی هم زودی بابایی رو به ریحانه نشون داد و دوباره خوابید. چند ساعت بعدش بابایی یواشکی رفت سرکار. مامانی هم که ساعت 11 کلاس داشت. تا اون موقع منو ریحان بیدار شدیمو تو آشپزخونه در حال صبحونه خوردن بودیم...
21 مهر 1391

شیرین ترین لحظه زندگی

امروز جیگر خاله برای دومین بار تو مسابقه شرکت کرده. مسابقه «شیرین ترین لحظه زندگی من» وبلاگ کودک من. اما این دفعه قرار نیست کسی بهش رأی بده و یا من براش تبلیغات کنم. در اصل این یک مسابقه نیست. بلکه قراره این بار دیگران رو در شیرین ترین لحظه زندگیمون سهیم کنیم.  اینم یکی از شیرین ترین لحظه های زندگی ما در کنار جیگرطلا مسابقه شماره 4 (شیرین ترین لحظه زندگی من ) ...
21 مهر 1391